رهارها، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

بهترین هدیه خدا

سخنان ناب رها

وروجک های من این روزها خیلی شیرین شدند،اینقدر دلبری میکنن که باور کردنی نیست.ادم از وجودشون لذت می بره. تا اونجایی که یادمه می نویسم تا یادگاری بمونه .می دونم وقتی بزرگ بشن از خوندنشون لذت می برند. رها: یه روز رفتیم سر مزار افتادی رو قبر دستت خون اومدی بهم میگی: "مامان رو بسم الله الرحمن الرحیم افتادم " من کلی خندیدم واقعا بامزه تعریف کردی. تو خونه مادرجون تیراهن گذاشته بودند رهام رفته بود روی اونها ،اومدی بهم گفتی:"مامان بیا رهام رفته روی خطر " وای دایی ها وخاله ها همه بودند هممون از خنده ریسه رفته بودیم.جای تیراهن گفتی خطرررررررررر . یه شب بهم گفتی "مامان من وقتی بزرگ شدم ازدواج م...
20 تير 1395

عکس های سری سی و دوم

دریای چپکرود جویبار 28 خرداد و 11 تیر طفلکی بابا از وقتی برگشته تهران سر پروژه فقط پنج شنبه و جمعه پیش ما میاد و همون یه روز جمعه دوست داره به شما خوش بگذره به اصرار بابا دوبار با فاصله نزدیک رفتیم دریا.اخه رهام هر روز بهش زنگ میزنه میگه: "باباجون دریا بریم باشههه؟؟ " اینقدر هم قشنگ میگه مگه ادم دلش میاد حرفش رو گوش نکنه.بابا هم که شما جون بخوایدبهتون میده.                           ...
14 تير 1395

عکس های سری سی ویکم

  دخترم یه روز هوس موهای بلند کرده ،قربونش برم چقدر هم بهش میاد.               وقتی رهام فقط ادای گریه رو در میاره.   این وروجک که حالا از در و دیوار بالا میره و پوست مامانش رو میکنه . مامان عاشق هر دوتاییتونه.   اقا رهام دار ه با باباجون حرف میزنه.هر روز میگه" مامانجون بابایی الو کنم؟" اونقدر هم شیرین زبون شده که با زبونش سرسخت ترین ادمها رو هم نرم میکنه چه برسه به مامانش.       ...
14 تير 1395
1